سیگار
گفت:اینقدر سیگار نکش میمیری. . .
گفتم:اگه نکشم میمیرم. . .
گفت:اگه بکشی با درد میمیری. . .
گفتم:اگه نکشم از درد میمیرم. . .
گفت:هوای دودی جلوی درد رو نمیگیره. . .
گفتم:هوای صاف جلوی مرگو میگیره؟. . .
یه کم نگاهم کرد و گفت:بکش. . .
گفت:اینقدر سیگار نکش میمیری. . .
گفتم:اگه نکشم میمیرم. . .
گفت:اگه بکشی با درد میمیری. . .
گفتم:اگه نکشم از درد میمیرم. . .
گفت:هوای دودی جلوی درد رو نمیگیره. . .
گفتم:هوای صاف جلوی مرگو میگیره؟. . .
یه کم نگاهم کرد و گفت:بکش. . .
سرمایه داری در نزدیکی مسجد قلعه فتح الله کابل رستورانی ساخت که در آن موسیقی و رقص بود و برای مشتریان مشروب هم سرو می شد ملای مسجد هر روز در پایان موعظه دعا می کرد تا خدا صاحب رستوران را به قهر و غضب خود گرفتار کند و بلای آسمانی بر این رستوران نازل یک ماه از فعالیت رستوران نگذشته بود که ... رعد و برق و توفان شدید شد و رستوران به خاکستر تبدیل گردید ملا روز بعد با غرور و افتخار نخست حمد خدا را بجا آورد و بعد خراب شدن آن خانه فساد را به مردم تبریک گفت و اضافه کرد: اگر مومن از ته دل از خداوند چیزی بخواهد، از درگاه خدا ناامید نمی شود ما خوشحالی مومنان و ملای مسجد دیری نپایید صاحب رستوران به محکمه شکایت برد و از ملای مسجد خسارت خواست ملا و مومنان چنین ادعایی را نپذیرفتند قاضی دو طرف را به محکمه خواست و بعد از این که سخنان دو جانب دعوا را شنید، گلویی صاف کرد و گفت : نمی دانم چه بگویم؟! سخن هر دو را شنیدم یک سو ملا و مومنانی هستند که به تاثیر دعا و ثنا ایمان ندارند وسوی دیگر مرد شراب فروشی که به تاثیر دعا ایمان دارد
از ساختار دنیا اطلاع زیادی ندارم
اما
من هم دوست داشتم دنیای کسی باشم
در کودکی...
در کدام بازی راهت ندادند...
که امروز....
تشنه بازی دادن مردمی...!
یادتونه سر کلاس تخته پاک کن رو خیس میکردیم...
میکشیدیم رو تخته...
فکر میکردیم خیلی تمیز شده...
بعد که تخته خشک میشد میدیدم چه گندی زدیم...
الان همین حس رو نسبت به زندگی دارم !!!
من همون جزیره بودم خاکی و صمیمی و گرم
واسه عشق بازی موجا قامتم یه بستر نرم
یه عزیز دردونه بودم پیش چشم خیس موجا
یه نگین سبز خالص روی انگشتر دریا
تا که یک روز تو رسیدی روی قلبم پا گذاشتی
غصه های عاشقی رو تو وجودم جا گذاشتی
زیر رگبار نگاهت دلم انگار زیر و رو شد
برای داشتن عشقت همه جونم ارزو شد
تا نفس کشیدی انگار نفسم برید تو سینه
ابر و باد و دریا گفتن حس عاشقی همینه
اومدی تو سرنوشتم بی بهونه پا گذاشتی
اما تا قایقی اومد از منو دلم گذشتی
رفتی با قایق عشقت سوی روشنی فردا
منو دل اما نشستیم چشم براهت لب دریا
دیگه رو خاک وجودم نه گلی هست نه درختی
لحظه های بی تو بودن میگذره اما به سختی
دل تنها و غریبم داره این گوشه میمیره
ولی حتی وقت مردن باز سراغتو میگیره
میرسه روزی که دیگه قعر دریا میشه خونم
اما تو دریای عشقت باز یه گوشه ای میمونم
پ ن: مهربونیهای آدمها چقد زود گذره
فهمیدن و نفهمیدن تو هرچه می خواهی باش ، اما ... آدم باش !!! چقدر نشنیدن ها و نشناختن ها و نفهمیدن ها است که به این مردم، آسایش و خوشبختی بخشیده است !!! مگر نمی دانی بزرگ ترین دشمن آدمی فهم اوست؟ پس تا می توانی خر باش تا خوش باشی. امروز گرسنگی فکر ، از گرسنگی نان فاجعه انگیزتر است . برای خوشبخت بودن ، به هیچ چیز نیاز نیست جز به نفهمیدن !!!
چقد زود ماه رمضان به نیمه رسید ، چیزی نمونده که تو کوچه و خیابون زمزمه های شب قدر به گوشمون برسه
یکسال گذشت،
از همون عهدی که با خدای خود بستیم یکسال گذشت ، عهدی که حتی یکسال هم دووم نیاورد
حتی تا آخر ماه رمضان هم نتونستیم بر سر عهدمون باشیم
از ماه رمضان پارسال تا امسال خیلی دلها شکست و خیلیها دلمون شکوندن ، خیلیها رنجیدن و خیلیها رنجوندیم
خدایا
بخاطر این ماه و بخاطر تو ، من از بندهات گذشتم
تو هم از اشتباهات من بگذر
11 ماه گذشت...
بعضیا دلشون شکست...
بعضیا دل شکوندن...
خیلیا عاشق شدن و خیلیا تنهــــا...
خیلیا از بینمون رفتن...
خیلیا بینمون اومدن...
گریه کردیم و خندیدیم...
زندگی بر خلاف آرزوهامون گذشت...
تنها چند روز مونده از همه ی اون خاطره ها !
♥ آرزو دارم نوروزی که پیش رو دارید آغاز روزایی باشه که آرزو دارید ♥
دمکراسی میگوید: رفیق ، حرفت را خودت بزن نانت رامن می خورم
مارکسیسم میگوید: رفیق نانت را خودت بخور حرفت را من میزنم
فاشیسم میگوید: رفیق نانت را من میخورم حرفت را هم من میزنم و تو فقط برای من کف بزن
اسلام حقیقی میگوید:نانت را خودت بخور و حرفت را خودت بزن و فقط من برای اینم که تو به این حق برسی
اسلام دروغین میگوید: تو نانت را بیاور به ما بده و ما قسمتی از آن را جلوی تو می اندازیم و.... ، حرف بزن اما آن حرفی که ما می گوییم