زمانیکه سرباز بودم ، یه شب با چندتا از دوستان دور هم جمع بودیم و داشتیم واسه همدیگه یادگاری مینوشتیم ، دفتر خاطراتم رو به سید یادم تا برام یادگاری بنویسه سید اهل شیراز بود و پسر باحالی بود ، وقتی یادگاریشو خوندم دیدم نوشته :«از من به تو نصیحت ، این دختره به درد تو نمیخوره»
ازش پرسیدم قضیه این دختره چیه؟خندید و گفت :ده سال دیگه تو کنار زنت نشستی و این یادگاری رو میخونی و زنت میپرسه اون دختره کیه؟و تو مجبور میشی به من زنگ بزنی تا من بگم شوخی کردم و دختری در کار نبوده
از اون روزا پانزده سال گذشت و من دیشب کنار زنم نشسته بودم و داشتم یادگاریها رو میخوندم
اما خبری از سید نیست ، (یکی از روزهای محرم توی پادگان ، سید در حالی که داشت از بالابر استفاده میکرد ، سرش گیر افتاد و جان داد)
بعضیا مثل صدای دهل میمونن ، فقط از دور خوبن،وقتی بهشون نزدیک باشی متوجه میشی بو میدن ، بوی تعفن، بوی لجن،بوی هرزگی
میدونی چیه بهنظرم دنیا داره بد میچرخه ، یه جا خوندم :وقتی ارزشها عوض میشه عوضیها با ارزش میشن
(1-2)_ خودم کردم که لعنت بر دلم باد
آمدی شعر بخوانی ، گریه کنی بروی
نامه ای خیس به دستم برسانی بروی
در سلام تو ، خداحافظی ات پیدا بود
قصدت این بود از اول که نمانی بروی
خواستی جاذبه ات را به رخ من بکشی
شاخه ی سیب دلم را بتکانی بروی
هرچند که هرگز نرسیدم بوصالت
عمری که حرام تو شد ای عشق حلالت
زیبایی امروز تو گنجی ابدی نیست
بیواره تو و دلخوشی رو به زوالت
مانند اناری که سر شاخه بخشکد
افسوس که هرگز نرسیدی به کمالت
پرسیدی ام از عشق جوابی نشنیدی
بشنو که سزاوار سکوت است سوالت
یکبار به اصرار تو عاشق شدم ای عشق
اینبار اگر اصرار کنی وای بحالت
منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر
لای موهای تو گم کرده خداوندش را
F
بی صدا رفتم که این درد رو بهت حالی کنم
من اصلا نمیتونم به تو خداحافظی کنم
این روزام میگذره این دردا فروکش میکنه
الانم خوبم چشمام الکی شلوغش میکنن
دوستم داری ولی از ترس ریش و اخم من
بردلت جانا ، به لب حاجی خطابم میکنی
مثل شربت های تلخ کودکی هایم شدی
ناگواری اما من را مداوا میکنی
این چیست که چون دلهره افتاده بجانم؟
حال همه خوب است من اما نگرانم
در فکر تو بستم چمدان را و همین فکر
من خوره افتاده بجانم که بمانم
حد می هشتاد ضربه ، حد چشمان تو چیست؟
مست چشمان تو را اعدام باید کرد و کشت